۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۲۷
راه آهن
راه آهن
هی می ری و می آی
نشستی روی تاب
تو راه آهنی
من تو اتاق خواب
سکوت میکنم
تو داری دست میدی
چون راه آهنی
هرچی بگم میری
تو راه آهنی
من با تو تو شمال
تو فکر رفتنی
هر ساعت : دوبار
سکوته من شکست
بغض راه رو بسته بود
با بغض و اشک میگفت
مردی که خسته بود :
بنزین می خرم
با گالن می خرم
کاش بودی پیشه من
چون بالن می خرم
تو ترکیم ما ولی
این بار میکشیم
بالای ابرها
سیگار می کشیم
قطار که سوت کشید
ساکش بلند شد
حرفهام سه بند بود
حالا دو بند شد
تو میری تو قطار
قطار رفتنیست
اشکات رفتنیست
هربار رفتنیست